جدول جو
جدول جو

معنی بخاک افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

بخاک افتادن
(مَ ثَ)
پیشانی به خاک مالیدن. به زمین افتادن.
لغت نامه دهخدا
بخاک افتادن
پیشانی بخاک مالیدن، اظهار عبودیت کردن
تصویری از بخاک افتادن
تصویر بخاک افتادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ کَ)
به خاک انداختن. در خاک مالیدن. پست کردن. به زمین زدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَ)
به خاک انداختن. به زمین زدن:
اگر ز مردم هشیاری ای نصیحت گوی
سخن بخاک میفکن چرا که من مستم.
حافظ.
رجوع به خاک افگندن شود، منفعت کثیر حاصل شدن بکسی بلاوجه و بی سعی و تلاش چنانچه مال یافتن کسی در زمین یا در اثنای چاه کندیدن، و فرق در میان بخت و اتفاق آنکه بخت خاص است و اتفاق عام، اگر یافتن منفعت کثیر است بخت گویند و اگر یافتن چیز بی مقدار است چنانچه پارۀ شیشه یا پارۀ ظرف چینی در بن چاه نوکندیده یافتن یا پیش آمدن مکروهی که در آنجا وجودش متصور نباشد اتفاق گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ نَ)
بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. (آنندراج) :
چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت
حیف است که آواز تو بر خاک افتد.
حافظ، بر روی جهیدن. جاری شدن بر رخسار:
هر کرا در چشم خود با ناز پروردم چو اشک
عاقبت بی آبرویی کرد و بر رویم دوید.
؟
، استیلا یافتن. مسلط شدن. منصرف گشتن. درآمدن و در اختیار گرفتن:
دهان تنگ تو بر روزگار تنگ گرفت
غبار خط تو بر روی آفتاب دوید.
صائب (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ مَ)
مرکّب از: ب + راه + افتادن، قریب به انجام رسیدن و روبرو آمدن و روبراه آمدن کار. (آنندراج)، راه افتادن:
کی سرانجامی من خوب براه افتاده ست
همچو زین خانه ما را در و دیواری نیست.
تأثیر (آنندراج)،
- براه افتادن اختلاط، درگیر و مناسب افتادن اختلاط. (آنندراج)،
- براه افتادن چشم، انتظار کشیدن. (آنندراج)، دیده در راه ماندن:
تا بفکر جلوه آن آهو نگاه افتاده است
چشم نرگس را که می بینم براه افتاده است.
تنها (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رجوع به تبخال و تبخاله و تبخاله افتادن و دیگر ترکیبهای تبخال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در جای خود افتادن. بموضع اول باز شدن:
در هوای گلشنی صد ره چو مرغ بسته بال
کرده ام آهنگ پرواز و بجا افتاده ام.
وحشی.
- به جا افتادن عضو، جبر عضو شکسته. بهبود یافتن استخوانی که از بند در رفته باشد. بصورت اولیه باز برده شدن:
رود از حب وطن آدم خاکی سوی خاک
عاقبت عضو ز جا رفته بجا می افتد.
اشرف.
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ فَ)
افتادن بار از مرکوب. سقوط بار از حیوان بارکش:
کار ازین صعب تر که بار افتاد
وارهان وارهان که کار افتاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بشک شدن. به تردید و دودلی افتادن. شک کردن. رجوع به شک و بشک شدن شود، خراشیدن. (از برهان) (ناظم الاطباء). شکافتن. دریدن، جر خوردن، پهن کردن چیزی. (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). پهن کردن و فراخ کردن. (ناظم الاطباء) (رشیدی) ، برتاختن. (شرفنامۀ منیری) ، محاصره کردن با اسلحه و ساز جنگ و در برگرفتن، دربند شدن و مقید گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بار افتادن
تصویر بار افتادن
افتادن بار از پشت چارپا سقوط بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار افتادن
تصویر بار افتادن
((اُ دَ))
درمانده شدن، ورشکست شدن
فرهنگ فارسی معین